در گفت‌وگو با ایکنا بیان شد:

پژوهش به‌عنوان یک روحیه و رویکرد مورد غفلت قرار گرفته است

۰۴ دی ۱۴۰۰ | ۱۷:۰۰ کد : ۳۹۴۴۷ فرهنگی اخبار واحد پژوهشی
رئیس جهاددانشگاهی واحد اصفهان گفت: ایراد عمده‌ای که با آن مواجهیم، این است که تلقی ما از پژوهش به مهارتی دانشگاهی و حرفه‌ای تقلیل یافته و به‌عنوان یک روحیه و رویکرد مورد غفلت قرار گرفته است.
پژوهش به‌عنوان یک روحیه و رویکرد مورد غفلت قرار گرفته است

به گزارش روابط عمومی جهاد دانشگاهی واحد اصفهان و به نقل از خبرگزاری ایکنا، رئیس جهاددانشگاهی  اظهار کرد: یکی از مسائل حائز اهمیت در رشد و توسعه کشورها، فعالیت‌های پژوهشی و علمی است، چنانکه برخی از صاحبنظران، پژوهش را زیربنای توسعه قلمداد می‌کنند و جامعه‌ای را رو به پیشرفت و ترقی می‌دانند که در آن، تدوین سیاست‌گذاری‌ها و اجرای آنها به پشتوانه پژوهش‌های روشمند و عالمانه انجام شود.

در ایران نیز اهمیت موضوع پژوهش در قالب تعیین هفته‌ای با عنوان پژوهش و فناوری از سوی وزارت علوم، مورد توجه قرار گرفته است. بر این اساس، خبرنگار ایکنا در اصفهان گفت‌وگویی با مهدی ژیان‌پور، دکترای جامعه‌شناسی و رئیس جهاددانشگاهی واحد اصفهان درباره وضعیت پژوهش در ایران انجام داده است که متن آن را در ادامه می‌آید.

 

جایگاه پژوهش در کشور را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ در سطح کلان، پژوهش چه جایگاهی دارد و چقدر زمینه‌های انجام آن فراهم می‌شود؟

بهتر است ابتدا فهم خودم را از ماهیت پژوهش ارائه کنم، به شکلی که همه انواع آن را شامل شود و حتی به لحاظ سنی، دوره کودکی را نیز دربرگیرد. از این نگاه، نقطه عزیمت پژوهش موقعیتی است آشفته‌زا (آنتروپیک) ناشی از ندانم‌به‌کاری فردی که پرسشی و دغدغه‌ای دارد، ولی پاسخ و راه‌حل را نمی‌داند. این موقعیت آشفته‌زا و این خصلت کنکاش‌گری، ذاتی انسان است که به‌طور ویژه در رفتارهای کودکان متبلور است. روحیه و موقعیتی که با نظام‌ها و رویه‌های تربیتی ما اغلب خراب می‌شود. این روحیه و منش که باید در رابطه میان والدین و فرزندان و رابطه معلم و دانش‌آموز تقویت شود، عمدتاً سرکوب می‌شود.

ایراد عمده‌ای که با آن مواجهیم، این است که تلقی ما از پژوهش به مهارتی دانشگاهی و حرفه‌ای تقلیل یافته و به‌عنوان یک روحیه و رویکرد مورد غفلت قرار گرفته است. پدر و مادرها باید بسیاری از اشتباهات تربیتی‌شان را کنار بگذارند، اینکه به مثابه دانای کل به تمام سؤالات فرزندان خود پاسخ می‌دهند، اشتباهی بزرگ است. در واقع، باید به آنها کمک کنند تا خودشان پاسخ را بیابند و این‌گونه است که کودکان پژوهش و کاوش را می‌آموزند. بنابراین، یکی از تمرکزهای عمده ما در مباحث آموزشی باید تربیت والدین برای اخذ صلاحیت‌های فرهنگی باشد.

از طرف دیگر، درباره نظام آموزشی باید تجدیدنظر اساسی صورت گیرد، البته رگه‌هایی از اصلاح و حرکت‌های متفاوت در آن ایجاد شده، ولی دیدگاه غالب هنوز همان نگاه از بالا به پایین و مبتنی بر آموزگار دانایی است که باید به تمام سؤالات پاسخ دهد. با توجه به ویژگی‌های نسل حاضر و عصری که در آن زندگی می‌کنیم، این دیدگاه با سرعت بیشتری استیضاح می‌شود، چون بچه‌ها سریع‌تر پاسخ‌ها را پیدا می‌کنند، میانگین هوشی بالاتری دارند و توانایی‌ها و مهارت‌هایشان افزایش پیدا کرده است. بنابراین، سریع‌تر متوجه اشتباهات دیگران می‌شوند.

این جمله را نقل به مضمون می‌گویم که «در نظام‌های آموزشی ما همواره اضطراب ندانستن وجود دارد». وقتی افراد را در جایگاه دانای کل قرار می‌دهیم، مدام مضطرب می‌شوند که سؤالی از آنها پرسیده نشود که پاسخ آن را ندانند، یا حرفی نزنند که اشتباه باشد. در رویکردهای جدید به حوزه‌های آموزشی، گفته می‌شود که ما در ندانستن به آرامش می‌رسیم، اینکه بدانیم موضوعات پیچیده و چندوجهی است، هیچ کس نمی‌تواند به تمام این وجوه مسلط شود و پاسخ همه را بدهد و همگان با علم و اعتراف به اینکه نمی‌دانند، به آرامش می‌رسند. در واقع، با تلاش و گفت‌وگویی دسته‌جمعی می‌خواهیم به پاسخ‌ها برسیم و تمایل داریم روابط از حالت فرادست و فرودست به روابط افقی و برابر تبدیل شود. اگر من پدر یا مادر عمیقاً معتقد باشم که حتی در نسبت با فرزند خردسال خود چیزهایی می‌آموزم، این نگاه متفاوتی است که باعث تغییر رویکردها می‌شود. این قضیه درباره رابطه میان معلم و دانش‌آموز نیز صادق است.

در دانشگاه ـ تمرکز من بیشتر بر علوم انسانی است ـ در بعضی از رشته‌هایی که روش تدریس می‌شود، مشخصاً خروجی‌های دانشجویی قوی‌تری مشاهده می‌کنیم. با در نظر گرفتن یک طیف صفر تا صدی در حوزه علوم انسانی، حدود ۷۰ تا ۸۰ درصد رشته‌های این حوزه با روش آشنا نیستند، یا روش ندارند و این به نظرم، بسیار عجیب است. با فارغ‌التحصیلان دانشگاه‌ها و رشته‌های تراز اولی در حوزه علوم انسانی مواجهیم که هیچ نگاهی نسبت به روش ندارند، نه آن را آموخته‌اند و نه به آن احساس نیاز می‌کنند و دستاوردهای پژوهشی‌شان نیز بدون روش است. اساساً به نظر من، ما به دانشگاه می‌آییم که روش بیاموزیم، نه اینکه دانشی محض به‌دست آوریم.

بعضاً ادعاهایی غلوآمیز وجود دارد که رویکرد به دانش را نشان می‌دهد، مثلاً ادعا می‌شود که مهم‌ترین حوزه‌های دانش آینده را می‌توان در دوره‌ای بر فرض، ۱۲۰ روزه یاد گرفت. خود این دانش مهم نیست، بلکه آنچه اهمیت دارد، این است که روش یاد بگیریم. افراد موفق در حوزه مدیریت، کسانی هستند که روش‌های متفاوتی دنبال می‌کنند. مجدداً تأکید می‌کنم که منظور از روش، متد است، نه چیز دیگر. به نظر من، زندگی زناشویی و خانوادگی موفق، زندگی روشمند است که اتفاقاً محصول روش‌های عالمانه است، همیشه معتقد بوده‌ام که روش‌های تحقیق کیفی، دیدگاهی برای زندگی روزمره ایجاد و آن را به نوعی زندگی باکیفیت تبدیل می‌کند، چون نفس این روش‌ها مبتنی بر گفت‌وگو، مشاهده و کاوش است. بنابراین، زندگی را عمق می‌بخشد و غنی‌تر می‌کند. بسیاری از مدل‌های گفت‌وگو در روش‌های تحقیق کیفی را می‌توان در زندگی اجرا کرد و از آن بهره برد. بنابراین، بزرگترین مشکل در پژوهش‌های علوم انسانی را بدون روش بودن اکثر رشته‌های این حوزه می‌دانم. نمی‌خواهم بر چند رشته تأکید کنم، مبادا مجادله‌ای رخ دهد، ولی به‌طور مشخص، غیر از مجموعه رشته‌های علوم اجتماعی و تا اندازه‌ای علوم تربیتی و روانشناسی و یکی دو رشته دیگر، در سایر رشته‌ها با این مشکل مواجهیم.

 چرا رشته‌های علوم انسانی از این لحاظ به دو دسته تقسیم می‌شوند؟

اگر یک فضا و سپهر کلی با عنوان knowledge یا دانش را در نظر بگیریم، بخش کوچکی از آن، science یا علم محسوب می‌شود. تفاوت این دو، این است که راه‌های به‌دست آوردن دانش در science از طریق روش‌های علمی است. فکر می‌کنم بسیاری از رشته‌ها در ایران هنوز این احساس نیاز را نداشته‌اند که شیوه جمع‌آوری اطلاعات و تحقیق و تتبع آنها با روش‌های عالمانه باشد. اگر هم این اتفاق می‌افتد، در مراحل ابتدایی متوقف شده است. برای مثال، در بسیاری از کارهای تحقیقاتی در رشته‌های مختلف علوم انسانی، از عبارت کلی «روش توصیفی تحلیلی» استفاده شده که عبارتی منسوخ است و مثل این می‌ماند که سیر تخصصی شدن و پیشرفت در حوزه روش لحاظ نشده و روند ارتقای پژوهش و روشمند شدن از یک جایی به بعد در این رشته‌ها متوقف شده است. بنابراین، بزرگترین مشکل ما، رویکردمان به مسئله پژوهش است.

پژوهش به‌عنوان یک روحیه در نظام‌های تربیتی اعم از خانواده و مدرسه، به درستی تعریف و اجرا نمی‌شود و در این سال‌ها، مسئله غامض‌تر نیز شده است. آلن دوباتن در کتاب اخبار می‌گوید: «قبلاً با آدم‌های جاهلی روبرو بودیم که چیزی نمی‌دانستند، ولی اکنون با آدم‌های احمقی روبرو هستیم که توده بزرگی از اطلاعات در اختیار دارند که بی‌در و پیکر و غیرروشمند است و از طرف دیگر، فکر می‌کنند خیلی می‌دانند». در حال حاضر، با پدر و مادرهایی مواجهیم که حتی به ادعای متخصصان نیز توجه نمی‌کنند، چون فکر می‌کنند خودشان اطلاعات زیادی در اختیار دارند.

قبلاً یکی از گرفتاری‌های بزرگ ما در حوزه علوم انسانی این بود که چون دانش این حوزه، عامیانه محسوب می‌شد، همه می‌توانستند درباره آن اظهار نظر کنند. اینجا بود که متخصصان علوم اجتماعی و انسانی راه‌هایی برای حل این معضل پیشنهاد کردند که یکی از آنها، استفاده از روش‌های علوم دقیقه است؛ مثلاً دورکیم از شی‌ءانگاری پدیده‌های اجتماعی سخن می‌گفت. دریغ و درد که در فضای دانشگاهی نیز مواجهه غیرعالمانه و غیرروشمند با موضوعات داشته باشیم. نکته سوم اینکه، جهان علمی ما به‌ویژه در حوزه علوم انسانی هیچ نسبتی با زندگی روزمره و زندگی کاری ندارد.

 به همین دلیل است که تصور می‌شود پژوهش‌های علوم انسانی کاربردی نیستند و از طرف دیگر، چون روشمند هم نیستند، خاصیت کاربردی بودن پیدا نمی‌کنند. می‌توان این‌طور نتیجه گرفت؟

دقیقاً. اتفاقی دوطرفه است. اتفاقی که در بیرون دانشگاه رخ می‌دهد، غیردانش‌بنیان است، یعنی اگر خروجی و دستاوردی در دانشگاه نداشته باشیم، آن طرف نیز هیچ احساس نیازی نیست، چون پایه‌های آن به‌صورت دانش‌بنیان بنا نشده و به نوعی نیز از اتفاقات بیرونی و چهارچوب‌های در حال رشد، گسسته است. ما کل نظام سازمانی‌مان را به لحاظ رشد و پیشرفت، به ارتقای تکنولوژیک فروکاهیده‌ایم، ولی در سطح نرم‌افزاری و انسانی که مهم‌تر است، هیچ اتفاقی نمی‌افتد، یعنی همه چیز غیرسیستماتیک و غیرروشمند است.

در یک نظام سیستماتیک، اگر جای عنصری عوض شد، کل آن نظام به هم می‌ریزد، ولی وقتی نظامی، سنتی و غیرسیستماتیک باشد، هر چقدر هم جای عناصر عوض شود، هیچ اتفاق خاصی نمی‌افتد. البته پیامدها سر جایش باقی است و اتفاقات بسیار بزرگ رخ خواهد داد، ولی آرام آرام و بطئی و گاهی باورناپذیر.

اکنون در سازمان‌ها وضعیت همین‌گونه است، پوسته مدام تغییر می‌کند و کالبد زیبا می‌شود، ولی چرا دشواری‌های ما در خصوص سرعت، نظم و... کمتر نمی‌شود؟ به‌دلیل اینکه از تکنولوژی با ایدئولوژی نامتناسب استفاده می‌کنیم، در صورتی که این دو در کنار هم معنا پیدا می‌کند. وقتی این ادعا بیان می‌شود، خیلی‌ها باور نمی‌کنند که این‌گونه است، چون می‌گویند اکنون که اوضاع پیشرفته‌تر شده و همه کارها به‌صورت الکترونیکی انجام می‌شود، ولی این‌ها به نظر من پوسته ماجراست. بنیادهایی که باید با پژوهش و به‌ویژه پژوهش‌های علوم انسانی حل شود، اعلام نیاز نمی‌شود، چون احساس نیاز به آن وجود ندارد. از طرف دیگر، چون در دانشگاه نیز این نسبت قطع شده است، چهارچوب ساختاری و سازمانی برای پژوهش‌های مؤثر و کارا وجود ندارد. بنابراین، شاید حلقه سوم اینجاست. یعنی ما نظامی از زندگی روزمره و زندگی کاری ساخته‌ایم که دانش‌بنیان نیست و هیچ نیازی هم به این دانش‌ها احساس و اعلام نمی‌کند. لذا، بهره‌ای هم نمی‌بریم.

 اشاره کردید که پژوهش باید به یک روحیه و رویکرد تبدیل و از خانواده شروع شود و سپس به نظام آموزشی برسد. تجربه شخصی بسیاری از ما این‌گونه است که وقتی در مدرسه از ما خواسته می‌شد راجع به موضوعی تحقیق کنیم، با توجه به اینکه قبلاً استفاده از اینترنت فراگیر نشده بود، از روی یک کتاب رونویسی می‌کردیم و آن را به‌عنوان تحقیق، به معلم تحویل می‌دادیم. در دروسی مثل علوم تجربی و فنی و حرفه‌ای نیز انجام بعضی از آزمایش‌ها و کارها به خانه‌ها ارجاع داده می‌شد که همواره با یک سری مشکلات همراه بود. در نتیجه، نسبت به کار تحقیقاتی و پژوهشی این‌گونه تربیت شدیم. زمانی هم که وارد دانشگاه شدیم و در مقطع کارشناسی شروع به تحصیل کردیم، تقریباً تحقیق را به همان شیوه مدرسه انجام می‌دادیم، منتها با این تفاوت که ارجاع به منابع را یاد گرفتیم، ولی زمانی که وارد دوره کارشناسی ارشد شدیم، وضعیت یک دفعه تغییر کرد و از دانشجویی که در مدرسه و دانشگاه این‌طور تربیت شده بود، این انتظار وجود داشت که به‌صورت اصولی، تحقیق و پژوهش انجام دهد و این برای دانشجو بسیار دشوار بود، در صورتی که یادگیری فرایند تحقیق باید از همان مدرسه به‌صورت گام به گام و مرحله به مرحله آغاز می‌شد. شاید خانواده‌ها به این امر واقف نباشند و اهمیتی هم به آن ندهند، در حال حاضر همه به این فکر می‌کنند که فرزندشان در مدرسه خاصی تحصیل کند، تا بتواند در کنکور موفق شود. فکر می‌کنم تا وقتی وضعیت این‌گونه است، نمی‌توان انتظار دستاوردهای پژوهشی کاربردی داشت و در واقع، ساختارها در نظام آموزشی ما مهیای پژوهش نیست.

در مباحث فرهنگی، وقتی فردی از یک متن وارد متن دیگری می‌شود، اصطلاحاً شوک فرهنگی به او دست می‌دهد و مثل این است که از بستری از ارزش‌ها، هنجارها و باورها به بستر دیگری پرتاب شود. دقیقاً اینجا نیز نوعی شوک رخ می‌دهد و افراد بدون آمادگی، از جهانی به جهان دیگر پرتاب می‌شوند و درخواست‌هایی از آنها صورت می‌گیرد.

وضعیتی که ترسیم کردید، کاملاً درست است، این تسامح تا پایان دوره کارشناسی نیز رخ می‌دهد و جدیت حرفه‌ای در پژوهش، از مقطع کارشناسی ارشد به بعد از افراد خواسته می‌شود، در صورتی که به‌ویژه در حوزه علوم انسانی، مهارت‌های مورد نیاز برای یک پژوهشگر خوب شامل کاوش، مشاهده و گفت‌وگوست. برای اینکه کسی به مصاحبه‌کننده‌ای حرفه‌ای در روش تحقیق کیفی تبدیل شود، مبنای آن، برقراری روابط انسانی و خوب شنیدن است. در ذات گفت‌وگو و مصاحبه، مهارت اصلی که باید در افراد تقویت شود، شنیدن است و این مهارت‌ها باید از دبستان در آنها ایجاد شود. درست است که هر چه بالاتر می‌آییم، تخصصی‌تر و اختصاصی‌تر برخورد می‌کنیم، ولی پایه‌ها و بنیان‌ها به لحاظ روحیه و رویکرد باید از همان مرحله اتفاق بیفتد. در تعریفی دیگر، می‌توان گفت پژوهش مؤثر زمانی رخ می‌دهد که یک تیم سالیان متمادی بر یک موضوع واحد متمرکز شوند.

 همان کاری که در کشورهای توسعه‌یافته انجام می‌شود.

در دل این تعریف، تمرکز، جدیت، استمرار و کار گروهی نهفته است، ولی در نظام‌های آموزشی ما برعکس این مشخصه‌ها اتفاق می‌افتد، افراد را به رقابت می‌اندازند، کارهای تک نفره اتفاق می‌افتد و معلوم نیست موضوع مورد پژوهش از کجا می‌آید. یکی از مواردی که درباره سازمان‌ها بسیار مرا آزار می‌دهد، ماجراجویی‌های پژوهشی آنهاست.

منظور از ماجراجویی‌های پژوهشی چیست؟

چه با یک مرکز تحقیقات در دانشگاه روبرو باشید و چه با یک هسته R&D در سازمان‌ها، می‌بینید مدام در حال ماجراجویی هستند. بدون اینکه سال‌ها بر موضوعی متمرکز شوند، از آن خروجی بگیرند و همان مسیر را گسترده و غنی کنند، مدام از موضوعی به سراغ موضوع دیگر می‌روند.

ما در فضای پژوهشی خودمان، موزه‌ای رفتار می‌کنیم، به این معنا که موضوعات و روش‌ها به دیوار آن آویزان است و ما گردشی در آن انجام می‌دهیم، از یکی از آنها خوش‌مان می‌آید و آن را انتخاب می‌کنیم. یکی از ویژگی‌های پژوهش درست و واقعی این است که موضوع آن از بطن زندگی و کار ما آمده باشد و انگیزه پژوهش درباره آن را به ما بدهد. چه سازمان به‌عنوان طرفی که می‌خواهد نیازهایش شناسایی و به آنها پاسخ داده شود و چه گروه پژوهشی که در طرف مقابل قرار دارد، عمدتاً موضوعات را به این دلیل انتخاب می‌کنند که مد شده‌اند. مثل این می‌ماند که در بازاری از موضوعات پژوهشی رها می‌شویم و شروع به مدبازی می‌کنیم. این موضوعات هیچ نسبتی با نیازها، دغدغه‌ها و انگیزه‌های ما ندارد.

 اشاره کردید که رگه‌هایی از اصلاح در نظام آموزش و پرورش به چشم می‌خورد. این اصلاحات در چه مواردی اتفاق افتاده است؟

این اصلاحات به کنش برخی از افراد مربوط می‌شود. ساختار اجتماعی ما که به نظام‌های آموزشی، اداری و سازمانی و تربیتی تسری پیدا کرده، کاملاً بر پایه کنش‌های فردی اداره می‌شود، نه اینکه ساختار و سیستم آن را هدایت کند. به همین دلیل نیز در آموزش و پرورش، معلم و مدیر مدرسه خوش‌فکر پیدا می‌شود، وگرنه روح کلی حاکم بر آن این‌گونه نیست. بنابراین، فردی پیدا می‌شود که با نگاه خاص خودش مدرسه‌ای راه می‌اندازد، یا معلمی با نگاه و ذوق عمیق خود کلاسش را متفاوت اداره می‌کند، ولی این اقدامات، گسترده نیست و در اینجا نیز نوعی ماجراجویی و عدم عمق مشاهده می‌شود.

ما باید در یک اتمسفر پژوهشی قرار بگیریم، تا درک‌مان از موضوعات درست باشد، اینکه با ذوق و علاقه شخصی‌مان کاری انجام دهیم، احتمال اینکه خطا در آن وجود داشته باشد، بسیار بیشتر است، چون وقتی در یک ساختار قرار می‌گیریم، به همان اندازه که ورودی وجود دارد، پردازش نیز صورت می‌گیرد، خروجی و بازخورد پیدا می‌کند و خودش، خود را حک و اصلاح می‌کند، دقیقاً مثل یک جمع علمی که با جدیت راجع به موضوعی بحث و بررسی و آن را چکش‌کاری می‌کنند. اینکه براساس ذوق و علاقه شخصی‌مان، چند تا کتاب بخوانیم، راجع به موضوعی تحقیق و جست‌وجو کنیم و کاری راه بیندازیم، احتمال خطا در آن وجود دارد، ولی همان‌طور که اشاره کردم، کمابیش رگه‌هایی از اتفاقات خوب به چشم می‌خورد، مثل داستان «انجمن شاعران مرده» که اثر یک معلم فوق‌العاده در آن دیده می‌شود و اتفاقاً سیستم به این معلم فوق‌العاده واکنش نشان می‌دهد و او را اخراج می‌کند. بنابراین، این کارها عمدتاً ابتر است و اثر زیادی بر فضا نمی‌گذارد.

در واقع، معتقدید کنش‌های فردی نمی‌تواند تأثیری داشته باشد.

شاید این کنش‌ها زندگی چند نفر را تغییر دهد، ولی بر جامعه اثری ندارد.

افرادی هم که این کنش‌ها را انجام می‌دهند، استدلال‌شان این است که حتی اگر بتوانند زندگی یک نفر را متحول کنند، خودش کافی است.

این در واقع، پاسخگویی به مسئولیت‌های فردی و اجتماعی و بعضاً معنادهی به زندگی است. این اشخاص در سطح فردی درست رفتار می‌کنند، ولی در سپهر اجتماعی اتفاقی نمی‌افتد.

 با همه این تفاسیر، آینده پژوهش در کشور را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

اگر خواهان این هستیم که اتفاق ویژه یا تغییری رخ دهد، بنیادها را باید تغییر دهیم و همان‌طور که اشاره کردم، باید تمرکز فوق‌العاده‌ای بر دوره‌های ابتدایی رشد آدم‌ها و از جمله صلاحیت‌های پدر و مادری داشته باشیم. افراد نوعی صلاحیت زیستی برای پدر و مادر شدن دارند که طبیعت به آنها داده است، ولی باید صلاحیت فرهنگی برای پدر و مادر شدن نیز پیدا کنند. فجایعی که در تربیت‌های غلط رخ می‌دهد، غیرقابل جبران است، بنابراین، بخشی از ساختن آینده به آموزش‌های دوره ابتدایی رشد مربوط می‌شود، اینکه مسئله را درست تشخیص دهیم و برای آن راه‌حل‌های درست نیز داشته باشیم. در حال حاضر، مشکل این است که مسئله، درست تشخیص داده نمی‌شود و راه‌حل‌ها نیز لزوماً درست نیست. بنابراین، افرادی که می‌خواهند مسئولیت خطیر پدر و مادری را بر عهده گیرند، باید آموزش داده شوند. البته نمی‌توان کامل و صددرصدی به ماجرا نگاه کرد، بلکه باید جلوی خسارت‌های عمده را گرفت.

نکته دوم، تجدیدنظر جدی درباره نوع روابط تربیتی در آموزش و پرورش است. دوره‌ای که امیدواری جدی نسبت به آن برای آینده جامعه وجود دارد، زیر سه سال برای کودکان و زیر ۱۸ سال برای نوجوانان است. البته در دانشگاه نیز طی این سال‌ها، تلاش‌های جدی و خوبی نیز اتفاق افتاده و مهم آن است که گفتمان اصلی شکل بگیرد و فعالیت‌های جدی و باپرنسیب، پایلوتی برای گسترش باشد. راه‌حل این است که در دانشگاه‌ها، به داستان پژوهش، پرنسیب بدهیم، یعنی نگاه‌مان به پژوهش را اصلاح کنیم. در بسیاری از مواقع، کارهای پژوهشی ما در مدارس و دانشگاه‌ها، شکل‌هایی از زمان‌شویی و پول‌شویی است، یعنی چون می‌خواهیم وقت تلف کنیم، از دانش‌آموز و دانشجو می‌خواهیم که تحقیق انجام دهند، یا اینکه می‌خواهیم پولی به‌دست آوریم و پروژه‌ای به دست بگیریم، سراغ پژوهش می‌رویم.

پژوهش باید در قالب سازمان‌های پژوهش و فناوری اتفاق بیفتد. خاصیت این سازمان‌ها این است که به پژوهش پرنسیب می‌دهند، منفعت شخصی در آن دخیل نیست، تیم‌ها گسترش پیدا می‌کنند و پژوهشگران حرفه‌ای تربیت می‌شوند که می‌توانند رابطه‌های اثربخش و کاربردی با سازمان‌ها برقرار کنند. وقتی با یک سازمان روبرو باشیم، پاسخگویی، ارتباطات و پیگیری‌ها بیشتر می‌شود.

نکته بعدی این است که ما چاره‌ای جز این نداریم که بعضی از تجارب مثبت همین محیط‌های متفاوت را به‌عنوان پایلوت‌های موفق معرفی کنیم. تا زمانی که تأثیر اتفاقات پژوهشی را در عمل نبینیم، باور آن در ما ایجاد نمی‌شود. بسیاری از افراد باور ندارند که با پژوهش می‌توان شهر و کشور را اداره کرد، چون تاکنون این امر اتفاق نیفتاده است. اینکه بنیادها باید تغییر کند، یعنی نگاه ما به اداره کشور باید متفاوت شود. نگاه ما به اداره کشور، سیستماتیک نیست، باور نداریم که این کار پیچیده است و همه چیز را ساده می‌بینیم. اینکه پدیده‌ها را پیچیده و سیستماتیک ببینیم، باعث می‌شود پاسخ‌ها نیز سیستماتیک و پیچیده شود. با نگاه به موضوعات به شکل ساده، قطعی و با جملات بدیهی، نمی‌توانیم انقلابی در پژوهش ایجاد کنیم.

 

کلیدواژه‌ها: هفته پژوهش مصاحبه دکتر ژیانپور جهاددانشگاهی واحد اصفهان


نظر شما :